معماری پستمدرن (Post Modern Architecture)
(1345 - 1364 ه.ش.) (1966 - 1985)
1- کلیات
از اواخر دهه 6۰ میلادی، موضوع پستمدرن در معماری به صورت یک سبک مهم مطرح شد و انتقادات زیربنایی به اندیشه منطقگرا و تکنومدار معماری مدرن عنوان شد. یکی از شاگردان لویی کان به نام رابرت ونچوری، آغازگر این جنبش بود. او در سال 1966کتابی به نام پیچیدگی و تضاد در معماری به رشته تحریر درآورد. به گفته معلم سابقش، وینسنت اسکالی ، این کتاب مهمترین کتاب از سال 1923، به سوی یک معماری نوین، لوکوربوزیه است.
در این کتاب ونچوری اصول فلسفی و جهانبینی معماری مدرن را زیر سؤال برد. وی بینش تکنومدار را رد کرد و به جای آن خواهان توجه به خصوصیات انسانی و یک معماری انسانمدار شد. در کتاب فوقالذکر، نقد ونچوری عمدتاً متوجه میس ونده رو است، زیرا که او تا پایان عمر نماد معماری مدرن بود و از عقاید خود در دهههای 20 و 30 میلادی هیچگاه عدول نکرد.
در مقابل شعار میس، کمتر بیشتر است ، ونچوری در کتاب خود بیان میکند که کمتر کسلکننده است . از نظر ونچوری، معماری تنها تکنیک و تکنولوژی نیست، بلکه مسائل بسیار پیچیده و متضاد در ساختمان وجود دارد که نمیتوان آنها را نادیده گرفت یا حذف کرد.
چارلز مور، دیگر معمار پستمدرن، در جواب شعار میس میگوید: بیشتر بیشتر است ، به جای کسرگرایی و حذف صورت مسئله، باید جمعگرایی را مورد توجه قرار داد و راهحل مناسب برای مجموعهای از مسائل یافت. البته یک طنز زیبا و یک دوگانگی معنا در این شعار ملحوظ است، زیرا که مور (در فارسی به معنای بیشتر) نام فامیل خود را در ابتدای این شعار قرار داده است. یعنی معنای دیگر این شعار این است که من بیشتر هستم.
از نظر ونچوری، ساختمانها نمیتوانند. همه دارای یک فرم و فلسفه باشند. ساختمان مانند یک ماشین نیست که تنها شامل مجموعهای از مسائل تکنولوژی و مکانیکی باشد. اگر برای لوکوربوزیه، معبد پارتنون در شهر آتن باستان، با مجموعهای از احجام و سطوح از پیش طراحی شده و قواعد و تناسبات ریاضی، یک نماد مناسب برای طرح معماری بوده، برای رابرت ونچوری ضوابط و فرمهای از پیش تعیین شده، مردود است. ونچوری شهرکهای دامنه کوهپایه های ایتالیا، که براساس نیازهای مردم و شرایط اقلیمی احداث شده، ملاک عمل برای طرح معماری مناسب میداند. به عبارتی، آنگونه معماری روشنفکرانه مدرن که معمار تصمیم گیرنده است را ونچوری رد میکند. به جای آن، ونچوری معماری با مردم و برای مردم را مطرح میکند.
ونچوری سبک بینالملل را نیز نفی میکند. او معتقد به سبک محلی و یا زمینهگرایی است. یعنی هر بنایی باید بر اساس زمینه های فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و کالبدی و شرایط خاص آن محل و منطقه، طراحی و اجرا شود. میتوان آن را سبک بومی و یا بومگرایی نیز نام نهاد.
مدرنیست ها معماری را یک مسئله تکنولوژیک میدانستند. تکنولوژی یک خصوصیت عام دارد و در سرتاسر جهان از قواعد و اصول یکسان تبعیت میکند. ساختمانهای مکعبشکل سبک بین الملل نیز در همه جا یک شکل و واجد ویژگیهای یکسان است. ولی پستمدرنیستها به معماری یک نگرش فرهنگی دارند و فرهنگ در هر منطقهای با سایر مناطق متفاوت است. لذا اگر سبک بین الملل در همه جا یک شکل و به یک صورت است، سبک محلی در هر محل متفاوت از محل دیگر است.
اکنون این سؤال مطرح است که چه مسائلی باید فرم ساختمان را مشخص کند و این فرم باید پاسخگوی چه مسائلی باشد؟ از نظر معماری پستمدرن، این مسائل را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
• خصوصیات فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و اقتصادی افرادی که از آن ساختمان استفاده میکنند؛
• خصوصیات شهری، خیابان، میدان، کوچه و مغازه؛
• شرایط اقلیمی، رطوبت، سرما، گرما، جنگل، صحرا؛
• نحوه زندگی روزمره اهالی ساختمان، نیازهای آنها، عادات آنها، طرز استفاده و پیش زمینه های ذهنی آنها در رابطه با فرمهای محیط مصنوع.
ونچوری سعی میکند تا مجدداً ارتباط معماری و ساختمان را با هویت انسانی برقرار کند. به عقیده او، شرایط، تعیین کننده شکلها و نمادها است. در شرایط متفاوت، شکلها و نمادها باید متفاوت باشند. ونچوری تزئینات را رد نمیکند، بلکه تزئینات ساختمان را بخشی از خصوصیات فرهنگی و تاریخی هر منطقه میداند که میتواند در ساختمانهای جدید مورد استفاده قرار گیرد.
فیلیپ جانسون، یکی از آموزگاران ونچوری، در مورد اهمیت پیچیدگی و تضاد در پسامدرنیسم معماری این گونه یاد میکند: "همه چیز از کتاب رابرت ونچوری شروع شد. ما همه (ونچوری، رابرت استرن، مایکل گریوز و من) دریافتیم که باید هر چه بیشتر با شهر و با مردم ارتباط داشته، و هر چه بیشتر زمینه گرا باشیم، یعنی باید خود را با دیگر بناها مرتبط کنیم."
رابرت ونچوری در سال 1972 کتاب دیگری به نام یادگیری از لاس وگاس منتشر کرد. در این کتاب نیز او سعی نمود که توجه معماران را به فرهنگ مردم و خصوصیات زندگی روزمره آنها جلب کند. وی در کتاب خود عنوان کرد که نمادها آنهایی نیستند که ما به عنوان قشر روشنفکر به جامعه دیکته کنیم، بلکه آنهایی هستند که خود مردم مطرح کردهاند و قابل فهم برای آنها است. او بر این نظر است که سردرهای مورد استفاده بر بالای مغازهها و احجام معماری عامهپسند و مطابق درک عامه، آن چیزی است که به لاس وگاس جذابیت بخشیده و باید مورد توجه معماران قرار گیرد.
2- خانه مادر ونچوری و بخش الحاقی گالری ملی
در اکثر کارهای معماران پستمدرن مشاهده میشود که آنها سعی دارند تا از نشانهها و نمادهایی استفاده کنند که در هر منطقه مشخصکنندهی نوع کاربری آن ساختمان است. مانند خانه مادری ونچوری، که برای طرح آن از نمادهای یک خانه و آنچه در غرب به عنوان خانه محسوب میشود، استفاده شده. بر خلاف ایده مطرح شده در ویلا ساوا، خانه ماشینی است برای زندگی، و یا خانه شیشه ای کمتر بیشتر است، در خانه مادر ونچوری ایدهی خانه خانه است، بیان شده است.
اگر لوکوربوزیه در کتاب خود با نام به سوی یک معماری نوین، نگاه معماران را به اتومبیل، کشتی و به طور خلاصه به تکنولوژی معطوف داشت، ونچوری و دیگر معماران پستمدرن میخواهند نگاه معماران را به سمت فرهنگ، تاریخ، سنت و در یک کلام آن چیزی که هویت انسان و محیط کالبدی پیرامون آن را شکل میدهد، برگردانند.
خانه مادری ونچوری، اولین ساختمان ساخته شده به سبک پستمدرن و نماد این گونه معماری است. رابرت ونچوری این خانه را برای مادرش بین سالهای 1962 الى 1964، طراحی و اجرا کرد. خانه واقع در نزدیکی شهر فیلادلفیا در ایالت پنسیلوانیا در امریکا است. ونچوری در طرح خود از نمادهایی همچون بام شیب دار، پنجره، قوس بر بالای سردر ورودی و لوله دودکش استفاده کرد که در غرب، از جمله در امریکا، جزو نمادها و نشانههای شاخص برای یک خانه شمرده میشود. در نگاه اول، هر کس در سرزمین غرب این ساختمان را به عنوان یک خانه مسکونی تشخیص میدهد.
نمای کلی این ساختمان به صورت متقارن طراحی شده است. ولی به دلیل پیچیدگیها و ملزومات خاص در چیدمان اتاقها، در نمای ساختمان پنجرهها به صورت نامتقارن طراحی شدهاند. در سمت راست، فضاهای نیمه خصوصی همچون آشپزخانه، پذیرایی و ناهارخوری قرار دارد که با پنجره نواری در نما مشخص شده است. در سمت چپ، فضاهای خصوصی، مانند اتاقهای خواب و حمام طراحی شده که با یک پنجره کوچک و یک پنجره بزرگ در نما مشخص شدهاند. این عدم تقارن و دوگانگی در چیدمان پلان، در نما توسط سنتوری شکسته، دیوار زیر دودکش و قوس تزیینی در بالای سردر ورودی به یگانگی و وحدت تبدیل شده است. لذا وحدت و یکپارچگی از طریق حذف المانهای مختلف ساختمان به دست نیامده، بلکه همه تناقضات و پیچیدگیهای خانه در این طرح وجود دارد و وحدت در عین کثرت با شامل نمودن کلیه موارد موجود در بنا پدید آمده است.
رابرت ونچوری و همسرش، دنیس اسکات براون، بخش الحاقی به گالری ملی (1985–1991) در لندن را طراحی کردهاند (شکل 3 و 4). گالری ملی (1832-1838)، یک موزه هنری به سبک نئوکلاسیک است و بخش الحاقی در سمت غرب آن واقع میباشد. ساختمان جدید الحاقی دارای سه نمای اصلی است و طرح هر یک از سه نما همچون یک آفتابپرست، با محیط پیرامون تطبیق یافته است. نمای شرقی ساختمان الحاقی که در مجاور موزه ملی واقع شده، به تبعیت از سبک نئوکلاسیک طراحی شده است. نمای رو به جنوب ساختمان، با توجه به ساختمانهای مدرن بدنه خیابان، به سبک مدرن است. بر خلاف نماهای شرقی و جنوبی که با سنگ اجرا شدهاند، نمای غربی ساختمان الحاقی با آجر طراحی شده تا با ساختمانهای آجری در کوچه غربی هماهنگی داشته باشد.
3- شکست معماری مدرن
کتابی با نام شکست معماری مدرن در سال 1976چاپ شد. برنت برولين، مؤلف این کتاب، به روش طراحی معماری و شهرسازی مدرن و خصوصاً آنچه که لوکوربوزیه در طرح شهر چندیگار، پایتخت جدیدالاحداث ایالت پنجاب و هاریانا در هند انجام داد، انتقاد تند و گزندهای کرد. طراحی شهر از سال 1950 و عملیات اجرایی آن از سال 1952 آغاز شد. برولین پس از قریب به بیست سال، یعنی در سال 1971 از این شهر دیدن کرد و به نقد آن پرداخت.
در این کتاب برولين متذکر میشود که لوکوربوزیه طراحی این شهر و ساختمانهای آن را کاملاً بر طبق الگوهای مدرن و با توجه به ویژگیهای مرسوم در اروپای مرفه مسیحی انجام داده است. خیابان های عریض و مستقیم، بلوکهای بزرگ شهری، پارکهای وسیع و آپارتمانهای مدرن، قرابتی با سنت شهرسازی و زندگی مردم تنگدست و عمدتاً هندو مذهب هند نداشته است. طرح این شهر جدید به کلی متفاوت از آن چیزی است که اهالی آن از نظر اجتماعی و فرهنگی با آن آشنایی داشتهاند.
از نظر برولین، پیاده کردن قواعد کلی و جهانشمول معماری و شهرسازی مدرن برای شهر چندیگار به شکست انجامیده است. او در این کتاب توضیح میدهد که چگونه اهالی شهر در طی دو دهه گذشته، کالبد ساختمانها و شهر را مطابق با نیازهای اقتصادی و اجتماعی خود تغییر داده اند.
3-1- مرگ معماری مدرن
چارلز جنکس، تاریخنگار و منتقد معماری، دیگر نظریه پرداز مهم معماری پستمدرن است. او در سال 1977 کتابی به نام زبان معماری پستمدرن به رشته تحریر در آورد. با این کتاب، جنکس روند جدیدی را که ونچوری در معماری آغاز نموده بود، نامگذاری کرد و آن را به عنوان یک سبک جهانی مطرح نمود.
جنکس در این کتاب تاریخ دقیق مرگ معماری مدرن را 15 ژوئیه سال 1972 ، در ساعت 3:23 بعدازظهر اعلام کرد، زمانی که مجموعه آپارتمانهای مسکونی پروت ایگو در شهر سنت لوییس امریکا توسط دینامیت منهدم شد. جنکس بیان میکند که این مجموعه آپارتمانها، نماد معماری مکعبشکل و بدون تزئینات مدرن بود و بسیاری از اصول طراحی آن، منطبق با اصول مطرح شده در کنگرههای بین المللی معماران مدرن (سیام) بود. اما به دلیل آن که زبان انتزاعی مورد استفاده در طرح این مجموعه مدرن با آنچه ساکنان سیاه پوست و نسبتاً فقیر این مجموعه به عنوان خانه قلمداد میکردند، بیگانه بود، لذا انهدام و نیستی تنها راه چاره برای پایان دادن به رنج ساکنان این ساختمان و خود ساختمان بود.
بر طبق نظر جنکس، معمار نباید خود به تنهایی ساختمان را طراحی کند (آنچه در معماری مدرن مرسوم بود)، بلکه باید همکار و مشاور استفادهکنندگان باشد. الگوی شکل ساختمان نباید تنها در ذهن معمار باشد، بلکه باید آن چیزی باشد که ساکنان آینده ساختمان با آن انس و آشنایی دارند و میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. در این کتاب نیز جنكس همانند سلف خود، ونچوری، انتقاد اصلی را متوجه میس ونده رو و خصوصاً طرحهای مکعبشکل او برای مؤسسه تکنولوژی ایلینویز در امریکا کرد؛ مجموعهای از جعبههای زیبای مشابه که فاقد هویت و نوع کاربری بودند.
جنکس در سال 1980 کتاب مهم دیگری به نام کلاسیسیسم پستمدرن منتشر کرد. او در این کتاب نیز به بسط و تبیین نظریه معماری پستمدرن پرداخت و آثار مهم معماران این سبک را از زبان خود معماران، در دیار غرب و ژاپن، تدوین نمود.
به معماری پستمدرن، معماری پاپ و یا معماری مردمی هم میگویند، چرا که در این معماری از احجام، تزئینات و رنگهایی عامهپسند و جالب توجه برای عموم استفاده میشود. بر خلاف معماری مدرن که تنها قشر خاص روشنفکر میتواند متوجه معانی و مفاهیم انتزاعی آن شوند. لقب دیگر معماری پستمدرن، معماری نئوتاریخ است، زیرا در این معماری، تاریخ و گذشته به صورت نو و جدیدی تصویر میشود. جنکس در کتاب اول خود به معماران یادآوری میکند که ساختمان پستمدرن دارای دوگانگی در قواعد و مفاهیم است، یکی برای قشر روشنفکر و دیگری برای عامه مردم.
4- میدان ایتالیا
میدان ایتالیا یکی از طرحهای حائز اهمیت سبک پستمدرن است که توسط چارلز مور، معمار فقید و رئیس اسبق دانشکده معماری دانشگاه معروف يو. سی. ال. ای (U.C.L.A.) انجام شده است. این میدان برای ایتالیاییتباران مقیم شهر نیوارلئان در امریکا، بین سالهای 1975 تا 1980 طراحی و احداث شد.
مور در طرح خود به بافت اطراف سایت که نمادی از یک شهر امریکایی معمولی بود توجهی نکرد. بلکه منبع الهام او در این طرح، میدان های ایتالیا و بالاخص فواره تروی در شهر رم بود. در میدان جدید، همانند میدان قدیم، ساختمان، مجسمه، محوطه و مخصوصاً آب و فواره به صورت یک مجموعه به هم تنیده به نمایش گذارده شده است.
طراحی سایت پلان این میدان نیز حائز توجه است. مور نقشه شبهجزیره ایتالیا را در وسط پلان این میدان پیاده کرد. بنابراین در این میدان، مرکز توجه و یا به عبارت بهتر، مرکز پرگار، منطبق بر هویت و ریشه های قومی و فرهنگی استفادهکنندگان از این میدان است و طرح کالبدی بر مدار هویت میگردد. در شمال کشور ایتالیا، کوههای آلپ قرار دارد که سرچشمه اکثر رودخانههای این کشور همچون پو، تیبر و آنرو است. در این میدان نیز شمال نقشه ایتالیا مرتفع است و آب فوارهها از آنجا به پایین جریان پیدا میکند و دور شبهجزیره ایتالیا با آب احاطه میشود.
نمایش تاریخ و گذشته به صورتی جدید و امروزی شده در این میدان صورت گرفته است. ستونهای سنگی توسکان، دوریک، ایونیک و کورینتین در میدان ایتالیا با مصالحی همچون بتن و ورق فلزی گالوانیزه اجرا شده است. در شب، نور نئون و چراغهای مختلف به زیبایی این میدان میافزاید. مور حتی دو تصویر حجاری شده از صورت خود را همانند آنچه هنرمندان و صنعتگران دوره رنسانس انجام میدادند، بر روی یکی از دیوارهای این میدان قرار داد. آب از درون دهان این تندیس ها به بیرون میجهد.
معماری پستمدرن بر بیش از نیم قرن سلطة بلامنازع معماری مدرن به عنوان یک سبک آوانگارد، نقطه پایان گذارد. در طی دهههای 70 و 80 میلادی، معماران شاخص این سبک همچون مایکل گریوز، چارلز مور، استانلی تایگرمن، رابرت استرن و بسیاری دیگر در امریکا سعی کردند معماریای را که تبلوری از هویت مردم در هر منطقه است به نمایش بگذارند. نکته قابل توجه اینکه، یکی از بازماندگان بزرگ معماری مدرن، فیلیپ جانسون، در طراحی آسمانخراش AT&T در نیویورک (1978-1984)، به جمع معماران پستمدرن است. فیلیپ جانسون با قرار دادن سنتوری تزئینی فاقد عملکرد بر بالای این ساختمان، جدایی خود از معماری مدرن و گرایش به سمت معماری پستمدرن را به صورتی بارز اعلام کرد.
فیلیپ جانسون در نامگذاری سبک بینالملل در سال 1932 سهیم بوده است. طرح خانه شیشهای او در سال 1949، نمادی شاخص در سبک مینیمالسم است. چندین ساختمان حائز اهمیت به سبک بینالملل و پستمدرن طراحی کرده است. معمار صاحبنام در اعضای هیئت داوران مسابقه مرکز ژرژ پمپیدو در پاریس بود. مسابقهای که در آن سنگ بنای معماری هایتک ریخته شد. جانسون خانه تئاتر جدید در کلیولند اَهایو (1981-1984) در امریکا را به اتفاق شریک و همکار خود، جان بورگی، به سبک نئوکلاسیک طراحی کرد. او در سال 1995 ساختمان ورودی (Gate House) برای بازدیدکنندگان از خانه شیشهای را به سبک دیکانستراکشن و خانه لوییس (1989-1995) در کلیولند را با همکاری فرانک گهری به سبک فولدینگ طراحی کرد. لذا از فیلیپ جانسون میتوان به عنوان معماری نام برد که همواره در معرفی و پایهگذاری سبکهای جدید در معماری در بخش عمدهای از قرن بیستم نقش مهمی داشته است.
معماری پستمدرن تأثیر بسیار گستردهای در سطح جهانی داشت و تا نیمه دهه 80 میلادی، به عنوان یک سبک آوانگارد و فراگیر مطرح بود. در اروپا معمارانی همچون جیمز استرلینگ، ریکاردو بوفیل، ماریو بوتا، الدو روسی و هانز هولاین از جمله معماران شاخص این سبک بودند. در ژاپن آتارا ایسوزاکی، کیشو کوروکاوا و اسامو ایشی یاما جزو پیروان این سبک به شمار میروند.
در ایران نیز سبک پست مدرن پس از انقلاب مطرح شد. ولی آنچه در شهرهای بزرگ ایران، بالاخص تهران، ساخته شد بعضاً تقلیدی از معماری غرب بود و خصوصیات بومی و محلی خاص هر نقطه در ایران کمتر مورد عنایت قرار گرفت. یعنی یک تقلید صرف از مجلات معماری صورت پذیرفت و به معانی و اصول فکری معماری پستمدرن توجه چندانی نشد. اگر چه معمارانی همچون حسین شیخ زین الدین، ایرج کلانتری، هادی میرمیران، کامران صفامنش و فرهاد احمدی، که معماری عصر قاجاریه و یا معماری بومی را الگو قرار دادهاند، بیشتر به اصول و مبانی پستمدرن نزدیک هستند.
5- معماری پستمدرن سفید
با انتقاداتی که به معماری مدرن در دهههای 60 و 70 میلادی صورت گرفت، بسیاری، انقراض قریب الوقوع آن را پیشبینی میکردند و حتی ساعت دقیق انقراض آن اعلام شده بود. ولی همزمان با این انتقادات، چهره دیگری از معماری مدرن در حال شکل گرفتن بود.
در سال 1969 گروهی از معماران که خود را کیس (مجمع معماران در مطالعه محیطی) مینامیدند، همایشی را در موزه مدرن نیویورک برگزار کردند. نتیجه غیرمستقیم این همایش انتشار کتاب پنج معمار در سال 1972 بود که آثار انتزاعی و ملهم از جنبش مدرن کسانی چون پیتر آیزنمن، مایکل گریوز، چارلز گواتمی، جان هیداک و ریچارد مهیر را که تحت عنوان نیویورک پنج شناخته شدند، نمایش میداد.
این معماران ساختمانهای سبک بین الملل دهههای 20 و 30 میلادی در دوره مدرن متعالی و خصوصاً ساختمانهای مدرن سفیدرنگ لوکوربوزیه مانند ویلا ساوا و ویلا گارش را الگوی خود قرار داده بودند. اگرچه تفاوتهایی بین طرح معماری این دو سبک وجود دارد. طرحهای سبک بین الملل عمدتاً به صورت جعبههایی زیبا و مدرن است. ولی این پنج معمار، جعبه زیبای مدرن را میشکنند و یا قسمتهایی را از جعبه جدا میکنند. سپس بخشهایی از بطن ساختمان مانند نحوه چیدمان فضاها، جهتگیری فضاهای داخلی، راهپله و یا سازه را به نمایش میگذارند.
ایده این پنج معمار، پیگیری یک معماری منطقی شاعرانه است. موضوعی که در معماری مدرن دهه 1930 مطرح بود و به علت آغاز جنگ جهانی دوم، نیمه تمام ماند. منظور از معماری منطقی شاعرانه، گونهای از معماری است که در آن خردگرایی و زیبایی همزمان حضور دارد. چارلز جنکس از این گروه با عنوان نئو کوربوزیه نام می برد. فیلیپ جانسون مؤخره کتاب پنج معمار را نوشت و در آن یادآور شد که لوکوربوزیه در مورد کار این پنج معمار چه نظری خواهد داشت. او از ساختمانهای دهه 1920 خود که الگوی این پنج معمار است، در اواخر عمر خود متنفر بود.
به عبارت دیگر، همان دورهای که شدیداً مورد انتقاد ونچوری و جنکس قرار داشت، منبع الهام این پنج معمار بود. اکثر ساختمانهای مکعبشکل این معماران جوان به رنگ سفید و جلد کتاب آنها نیز به رنگ کاملاً سفید بود. سفيدها، لقبی است که مطبوعات به این گروه دادند. پستمدرن رابرت ونچوری، پستمدرن خاکستری نام گرفت، زیرا نه سفید بود نه سیاه، بلکه التقاطی از موضوعات مختلف بود. ریچارد مهیر مینویسد: بر روی سطح سفید است که به بهترین نحو میتوان بازی نور و سایه و پر و خالی را تحسین نمود. به همین دلیل است که همواره رنگ سفید به عنوان نمادی از خلوص، شفافیت و کمال تلقی شده است. گوته گفته سفید رنگ نور است.
بر خلاف معماری پستمدرن خاکستری که تأثیر بسیار گستردهای در سطح بین المللی داشت، حوزه نفوذ معماری پستمدرن سفید بسیار محدود بود. حتی همه پنج معمار سرشناس این سبک نیز خود را مقید به باقی ماندن در قالب این معماری ندیدند.
مایکل گریوز از اوایل دهه 80 به تدریج به سمت معماری پستمدرن خاکستری گرایش پیدا کرد. او با طراحی ساختمان خدمات عمومی شهرداری پرتلند در ایالت ارگان امریکا، به صورت یکی از چهرههای شاخص پستمدرن خاکستری در آمد. پیتر آیزنمن نیز از اواخر دهه 70 سبک دیکانستراکشن را مطرح و ارتباط خود را با معماری پستمدرن سفید قطع کرد.
در حال حاضر چهره شاخص این سبک ریچارد مهیر است. او کماکان خود را مقید به اصول فکری این سبک میداند و ساختمانهای بسیار زیبا و جالب توجهی در این زمینه ارائه کرده است. گواتمی و هیداک نیز کمابیش در طرحهای خود تا پایان عمر، کارهایی در زمینه پستمدرن سفید ارائه کردند، هر چند کارهای آنها مانند گذشته مطرح نبود.
اصول نظری معماری پستمدرن سفید با طرحهای معماران نئومدرن مانند کنزو تانگه، آی. ام. پی. و بعضی از طرحهای فیلیپ جانسون قرابت زیادی دارد. در این جا باید متذکر شد که هر کجا از معماری پستمدرن صحبت شود، منظور پستمدرن خاکستری است. از معماران پستمدرن سفید به عنوان پنج معمار و یا نیویورک پنج نام برده میشود.