معماری دیکانستراکشن (Deconstructivism Architecture)
(1362-1368 ه.ش.) (1983 - 1989)
1- مقدمه
دیکانستراکشن در فارسی به ساختارزدایی، شالودهشکنی، واسازی، بنیان فکنی، ساختارشکنی و بنفکنی ترجمه شده است. شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیکانستراکشن یک نگرش چندوجهی و چندمعنایی به دال و مدلول و هر نوع تفسیر و متنی دارد و شاید هم به دلیل آن است که هنوز ابهامات و سؤالات زیادی در مورد دیکانستراکشن در کشور ما وجود دارد.
از آنجایی که مبانی معماری دیکانستراکشن، مستقیماً از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتاً اندک معماران با فلسفه این مکتب، برای استنباط معماری دیکانستراکشن، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن و مهمتر از آن، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود.
2- فلسفه اصالت وجود
در نیمه اول قرن بیستم مهمترین مکتبی که ادامهدهنده فلسفه مدرن محسوب میشد، فلسفه اصالت وجود بود. ژان پل سارتر ، فیلسوف فرانسوی، پایه گذار این مکتب است. او خردگرایی مدرن را که توسط دکارت، كانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود، اساس فلسفه خود قرار داد. ساتر معتقد به خرد استعلایی است، بدین معنی که فرد با این خرد و عقل، می تواند به تعالی برسد.
به عقیده سارتر، ماهیت همه موجودات، به غیر از انسان، بر وجودشان مقدم است. یک گرگ قبل از تولد، ماهیتش مشخص است و یک گرگ است. همین طور یک گوسفند قبل از به وجود آمدن، خصوصیت و ماهیت یک گوسفند را دارد. یک میز نیز قبل از آن که وجودش شکل بگیرد، ماهیتش در ذهن یک نجار شکل گرفته است. نجار بر اساس خصوصیات و ماهیت یک میز، یعنی یک صفحه و چهار پایه، آن را به وجود میآورد. ولی از نظر سارتر، انسان بر خلاف موجودات دیگر است. او در مورد انسان بیان میدارد: وجود مقدم بر ماهیت است. یعنی زمانی که انسان متولد میشود، بنابر عقل و شعور خود میتواند سرنوشت و آینده و ماهیت خود را اختیار کند. انسان موجودی ذی شعور است و این آزادی را دارد که یک موجود گرگصفت و یا گوسفندصفت باشد و یا هر ماهیت و خصوصیت دیگری را اختیار کند. از منظر فلسفه اصالت وجود، "عاقبت بشر در دست خود اوست".
از نظر سارتر، فرد ماهیت خویش را شکل میدهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند ... سارتر آزادی بیقید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست. به نظر او آدمی آزاد است هرچه میخواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخابهای خود دانست.
3- مكتب ساختارگرایی
از نیمه دوم قرن اخیر، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خردباوری از طرف مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت. این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور ، زبانشناس سوییسی و سپس کلاد لوی استراوس ، مردمشناس فرانسوی، مطرح شد.
ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است. ساختارگراها معتقدند که عاملی مهمتر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بیمهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است. از نظر اندیشمندان ساختارگرا، میباید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند. ساختار ذهن مبنایش زبان است. انسان به وسیله زبان با دنیای خارج مرتبط میشود. هر ذهنیتی موکول به ساختار زبان است. لوی استراوس، زبان و ساختار آن را در فهم ماهیت ذهن آدمی سخت واجد اهمیت میداند. تحلیل ساختارهای ژرف پدیده های فرهنگی به آدمی مدد میرساند تا ساخت و کار آن را بشناسد و از این رهگذر به رموز تحولات اجتماعی و فرهنگی واقف گردد. به نظر او، ساختارهای فرهنگی از انگارهای زبانی پیروی میکنند.
استراوس ماهیت بشر، رسالت بشر و آزادی بشر را که سارتر مطرح کرد، به زیر سؤال برد. از نظر استراوس، سارتر موجودی پاریسی با بینشی پاریسی است. استراوس می گوید: "ژان پل سارتر ذهنیت و شعور تکوین یافته در محیطهای دانشگاهی پاریس را به کل بشریت در همه نقاط عالم و در سراسر تاریخ تعمیم داده و تعینات تاریخی را نادیده گرفته است."
استراوس به آمریکای جنوبی سفر کرد و ساختارهای ذهنی و زبانی قبایل بومی آمازون را مطالعه نمود. پس از بازگشت، در سال 1962، کتابی به نام ذهن وحشی به رشته تحریر در آورد. از نظر استراوس، ذهن بدوی دارای منطق خاص خودش است و قویتر میباشد. اگر سارتر به آزادی انسان در انتخاب اعتقاد دارد، استراوس انسان را فرزند شرایط و زمانه خود میداند و بر استیلای جبر شرایط بر ذهنیت انسان تأکید میکند. استراوس بینش سارتر را حاصل شرایط روشنفکری پاریس و بینش جنگلنشینان وحشی را حاصل شرایط زندگی در جنگل میداند.
اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل میگیرد، به نظر استراوس، ساختارهای فرهنگ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست، همه آنها در ساحت ناخودآگاه شکل میگیرند و مؤلفی ندارد. استراوس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سؤال برد. اگر در دوره دکارت، انسان موجودی خردورز است، از نظر استراوس انسان موجودی فرهنگی است و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل میگیرد. لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر، باید زبان، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم.
به طور کلی، از نظر او روش ساختارشناسی، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چارچوب فرهنگ است که با کردار و گفتار آغاز میشود. رفتار و کردار نوعی زبان است. به همین دلیل ساختارگراها، ساختارهای موجود در پدیده ها را استخراج میکنند. چنان که ژان پیاژه ، روانشناس فرانسوی، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد.
4- مكتب پساساختارگرایی
پساساختارگرایی یک مکتب عمدتاً فرانسوی است و اکثر اندیشمندان این مکتب فکری فرانسوی هستند. اگر چه مکتب ساختارگرایی، فلسفه و جهانبینی مدرن را مورد شک و تردید قرار داد، ولی خود این مکتب نیز مورد سؤال و نقد فلاسفه پساساختارگرا قرار گرفت.
میشل فوکو ، که خود همانند اکثر فلاسفه پساساختارگرا، از بطن تفکر ساختارگرا ظهور کرد، در مورد مکتب ساختارگرایی میگوید: "کلیت بخشیدن به ساختارها ما را از مسائل عينی فرهنگ و جامعه غافل میکند. منطق آنها منطق خشکی است و به ما اجازه نمیدهد به هویتها در دورانهای مختلف توجه کنیم."
مکتب پساساختارگرایی یکی از شاخههای مهم فلسفه پستمدرن محسوب میشود و نقدی به تفکر مدرن و بینش ساختارگرایی است. اکثر اندیشمندان پساساختارگرا پرورشیافته دوره ساختارگرایی هستند. پساساختارگراها همانند ساختارگراها، عقل و خرد استعلایی مدرن و آزادی انسان در انتخاب را مورد پرسش قرار میدهند. اما آنها در چند زمینه مهم نظرات ساختارگراها را که به نوعی منطبق با نظرات مکتب اصالت وجود است، رد میکنند. لذا مكتب ساختارگرایی را میتوان یک مکتب بینابین دو مکتب مدرن و پستمدرن تلقی کرد.
اولین مورد رابطه دال (دلالتکننده - اسم فاعل) با مدلول (دلالتکردهشده - اسم مفعول) است. از نظر فلسفه اصالت وجود و ساختارگراها، رابطه دال و مدلول، یک رابطه یک طرفه است و از هر مدلول، فقط یک دال مستفاد میشود. به عبارتی 2 به علاوه 2 همیشه 4 است و لاغیر. یا از هر متن (مدلول) فقط یک تفسیر (دال) استنباط میشود. سوسور مدعی بود که دال و مدلول چنان با یکدیگر پیوند دارند که گویی دو روی یک سکه هستند.
اما پساساختارگراها رابطه دال و مدلول را یک رابطه یک سویه نمیدانند. از نظر آنها این رابطه شناور و متغیر است و از بطن هر مدلول، دالهای متفاوت و گاهی متضاد استنباط میشود. رولان بارت ، فيلسوف پساساختارگرای معاصر فرانسوی، در مورد رابطه دال و مدلول معتقد است: "دال به مثابه همتا و همسفر دقیق مدلول نیست."
در رابطه با یک متن (مدلول) و تفسیر آن (دال)، رولان بارت مرگ مؤلف را در مقاله ای به همین نام در سال 1967 اعلام کرد. مراد او این بود که خوانندگان و مخاطبان با توسل به شگرد رمزفکنی، معناهای مورد نظر خود را جدای از مقصود و نظر نویسنده کشف می کنند . از نظر بارت، این مؤلف نیست که معنای متن را مشخص میکند، بلکه خواننده است که بنا بر ذهنیت و بینش خود، متن را تأویل و تفسیر مینماید. با توجه به این موضوع، به تعداد خواننده هر متن، تفاسیر و دالهای مختلف از دل آن متن (مدلول) مستفاد میشود. در پساساختارگرایی بر این نکته تأکید میشود که معنا نامتعین، دستنیافتنی و بیانتها است. بارت میخواهد تا منتقد یا خواننده به طور عام، در مقام تولیدکننده معنا نقش فعالی را بر عهده گیرد.
پساساختارگراها، منطقگراییِ افراطیِ ساختاری و افراط ساختارگرایان در مورد ساختار را مورد پرسش قرار میدهند. پساساختارگراها معتقدند که اهمیت و پویایی زبان باید در سیلان و ناپایداری معناها جستوجو شود. مکتب پساساختارگرایی هر گونه ایدئولوژی و فراروایت را نیز رد میکند. ایدئولوژی در عصر مدرن به گونههای مختلف مانند کاپیتالیسم، ناسیونالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم، فاشیسم و نازیسم ظهور کرد. هر ایدئولوژی معتقد به یک نظریه و یک چارچوب مشخص و معین تأويل است. ایدئولوژی رابطه دال و مدلول را یک طرفه میداند و تنها پذیرای دال و تفسیر خود است. ایدئولوژی هر تأویل و دال مغایر با تأویل خود را مردود میداند.
پساساختارگراها، ایدئولوژی را نوعی جزماندیشی تلقی میکنند که اجازه تساهل و تفاهم با سایر اندیشه ها را نمیدهد. از نظر پساساختارگراها، منازعات و مناقشات در قرن بیستم که منجر به دو جنگ جهانی اول و دوم شد، به لحاظ تقابل این ایدئولوژیها بود.
کارل پوپر مینویسد: "بدون ایدئولوژی جنگی در کار نخواهد بود و مبارزه علیه ایدئولوژی حتما ارزشمند است. ما به جای ایدئولوژی به کمي تواضع روشنفکرانه نیاز داریم. ما روشنفکران چیزی نمیدانیم و کورکورانه حرکت میکنیم. آن گروه از ما که عالِم هستیم، موظفیم کمی متواضعتر و مهمتر از آن، کمتر جزمگرا باشیم. در غیر این صورت علم که بزرگترین و نویدبخش ترین آفريده بشر است در حاشیه قرار خواهد گرفت."
مطلب دیگر، نقد مکتب پساساختارگرایی در مورد تقابلهای دوتایی است. در ساختار همیشه یک تقابل دو تایی وجود دارد و یکی از دو تقابل همواره بر دیگری سیطره و تفوق دارد. تقابلهای دوتایی همچون روز و شب، مرد و زن، ذهن و عین، گفتار و نوشتار، زیبا و زشت و نیک و بد، همواره در فلسفه غرب مطرح بوده است. از زمان افلاطون تاکنون همواره یکی بر دیگری برتری داشته است مانند روز بر شب، مرد بر زن و گفتار بر نوشتار. ولی از نظر پساساختارگراها هیچ ارجحیتی وجود ندارد. به عقیده آنها، تقابلهای دوتایی در نهایت منجر به پیش فرض و ذهنیتی مبنی بر رجحان و برتری مرد سفیدپوست غربی بر دیگران میشود. آنها منطق سیاه و سفید و مسئله با این یا آن را مردود میدانند. پساساختارگراها ایده " هم این و هم آن و نه این و نه آن " و یا به عبارتی " این همانی در عین این نه آنی " را مطرح میکنند.
5- مکتب دیکانستراکشن
مکتب دیکانستراکشن ، که یکی از زیر مجموعههای مکتب پساساختارگرایی محسوب میشود، نقدی به بینش ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است. این مکتب فکری توسط ژاک دریدا ، فیلسوف معاصر فرانسوی، پایه گذاری شد. دريدا با ساختارگراها مخالف است و اعتقاد دارد که وقتی ما به دنبال ساختارها هستیم، از متغیرها غافل میمانیم. فرهنگ و شیوههای قومی هر لحظه تغییر میکند، پس روش ساختارگراها نمیتواند صحیح باشد.
دریدا از سال 1967، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد، در مجامع روشنفکری و فلسفی غرب مطرح گردید. این سه کتاب عبارتند از: گفتار و پدیدار، نوشتار و دیگربودگی و نوشتارشناسی. در این کتابها هدف اصلی دریدا حمله به ساختارگرایی استراوس و پدیدارشناسی هوسرل بود.
از نظر دریدا، فلسفه دچار نوعی ورشکستگی است و در حال حاضر پویایی خودش را از دست داده است.
به عقیده دریدا، یک متن هرگز مفهوم واقعی خودش را آشکار نمیکند، زیرا مؤلف آن متن حضور ندارد و هر خواننده و یا هرکس که آن متن را قرائت کند، می تواند دریافتی متفاوت از قصد و هدف مؤلف داشته باشد؛ "نوشتار مانند فرزندی است که از زهدان مادر (مؤلف) جدا شده و هر خوانندهای میتواند برداشت خود را داشته باشد."
از نظر دریدا با خوانش یک متن، استنباطات گوناگون از آن دریافت میشود، زیرا در دل متن تناقضات نهفته است. لذا متن و حاشیه متن باید مورد وارسی دقیق قرار گیرد و تفاسیر مختلف و تناقضات داخل متن بیرون کشیده شود. "آنچه در حاشیه متن و یا در فضای میان خطوط است، درست به اندازه واژگان متن اهمیت دارند و چون هر خوانشی در حقیقت همان نوشتار است، لاجرم جریانی از تعابير و توجیه ها را خواهیم داشت که در عمل به چندصدایی اثر بدل میشود."
به عقیده دریدا نوشتار (مدلول) ابزار خوبی برای انتقال مفاهیم (دال) نیست و یک متن هرگز دقیقاً همان مفاهیمی را که در ظاهر بیان میکند، ندارد. متن به جای انتقالدهنده معنا، یک خالق است. به همین دلیل در بینش دیکانستراکشن، ما در یک دنیای چندمعنایی زندگی میکنیم. هر کس معنا و استنباطی متفاوت با دیگران از پدیده های پیرامون خود قرائت میکند. ذکر یک مثال به عنوان نمونه:
آن یکی شیری است اندر بادیه وان دگر شیری است اندر بادیه
آن یکی شیری است که انسان میخورد وان دگر شیری است که انسان میخورد
باید عنوان شود که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد، زیرا هر تعریفی از دیکانستراکشن میتواند مغایر با خود دیکانستراکشن تفسیر و تأویل شود. ولی این جا چند نمونه از مباحثی که در مورد توضيح دیکانستراکشن عنوان شده ذکر میشود. حسینعلی نوذری، نویسنده و نظریه پرداز معاصر، مینویسد:
"شالودهشکنی، ساختگشایی، روش یا متد تحلیل پستمدرن، هدف آن گشودن یا باز کردن تمام ساختارها یا شالودهها است. مکت شالودهشکنی، متن را به اجزاء و یا پارههای مختلف آن تفکیک کرده و آنها را از هم مجزا ساخته و عناصر متعدد و متشکله آن را پاره میکند و از این طريق تناقضات و مفروضات آن را آشکار میسازد. البته باید متذکر شد که از این کار قصد اصلاح، بهبود، تجدید نظر یا بازتدوین و ارائه روایتی جدید از متن را ندارد."
به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است. این تفسیرها و تأویل ها میتوانند با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدیدآورنده متن متناقض و متفاوت باشند. لذا در بینش دیکانستراکشن، آنچه که خواننده استنباط و برداشت میکند، واجد اهمیت است و به تعداد خواننده، برداشتها و استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد. خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده، ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد. ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است.
6- معماری دیکانستراکشن
شخصی که این مباحث فلسفي را وارد عرصه معماری کرد، پیتر آیزنمن، معمار معاصر آمریکایی، است. آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانیهای خود، بلکه با فضاها، کالبدها و محوطهسازیهای متعددی که ساخته، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی از مباحث اصلی معماری در طی دهه ۸۰ میلادی درآورد.
آیزنمن در مقالهای به نام مرز میانی ، مبانی فکری معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت. از نظر او، بینش معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن ۱۹ شکل گرفته است. به عقیده آیزنمن، بحث ارزشی هگل در مورد تز، آنتیتز و سنتز، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد. فیلسوفان پست مدرن مانند فردریک نیچه، زیگموند فروید، مارتین هایدگر و ژاک دریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کردهاند. علم قرن نوزده و يقين علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است. قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت اینشتین و اصل عدم قطعیت ورنر هایزنبرگ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است. لذا اگر معماری علم است، این معماری باید بر اساس علم و فلسفه امروز استوار باشد و دریافت کنونی ما از خود و جهان پیرامون را نشان دهد. معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزدهم گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد. همچنان که معانی، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده، در معماری نیز باید عوض شود.
آیزنمن معتقد است که مدرنیست ها مدعی هستند که مدينه فاضله را باید در آینده جستوجو کرد. پستمدرنیست ها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند. در این مورد او از واژه اکنونیت استفاده کرده و معتقد است که معماری در هر زمان و مکان باید اکنونیت داشته باشد و متعلق به زمان و مکان حاضر باشد.
برای رسیدن به شرایط فوق، باید قوانین گذشته معماری را برهم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی، لذا برهم زدن آنها ممکن است. حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شوند (دیکانستراکت شوند) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود.
پیتر آیزنمن بر این باور است که در زندگی امروز ما، دوگانگیهایی مانند وضوح و ابهام، ثبات و بیثباتی، زشتی و زیبایی، سودمندی و عدم سودمندی، صداقت و فریب، پایداری و تزلزل، صراحت و ایهام وجود دارد. نمیتوان از یکی برای استتار دیگری استفاده کرد، بلکه این تقابلها و دوگانگیها میبایست در ساحت معماری به عنوان تجلیگاه شرایط زندگی امروز ما به نمایش گذاشته شود.
در گذشته و همچنین در معماری مدرن و پستمدرن آنچه که حضور داشته، تقارن، تناسب، وضوح، ثبات، مفید بودن و سودمندی بوده است. در این تقابلهای دوتایی همواره یکی بر دیگری ارجحیت داشته، اما آنچه که مورد غفلت قرار گرفته و غایب بوده، عدم تقارن، عدم وضوح، ابهام، ایهام، بیثباتی، فریب، زشتی و عدم سودمندی است. معماری امروز ما باید منعکسکننده شرایط ذهنی و زیستی امروز ما باشد و آنچه که در معماری امروز ما مورد غفلت قرار گرفته، بخشی از زندگی امروز ما است.
در معماری دیکانستراکشن سعی بر این است که برنامه و مشخصات طرح مورد مطالعه و وارسی دقیق قرار گیرد. همچنین خود سایت و شرایط فیزیکی و تاریخی آن و محیط اجتماعی و فرهنگیای که سایت در آن قرار گرفته نیز مورد بازبینی موشکافانه قرار گیرد. در مرحله بعد، تفسيرها و تأويل های مختلف از این مجموعه مطرح شود. در نهایت کالبد معماری به صورتی طراحی میشود که در عین برآورده کردن خواستههای عملکردی پروژه، تناقضات و تباينات بين موضوعات اشاره شده در فوق و تفسیرهای مختلف از آن ارائه شود. لذا شکل کالبدی به صورت یک مجموعه چندمعنایی، ابهام برانگیز، متناقض و متزلزل ارائه میشود، و خود شکل زمینه را برای تفسیرها و تأويلهای بیشتر آماده میکند.
آیزنمن در مقاله "مرز میانی" از واژه دوپهلو یا ایهام استفاده کرده است. دوپهلو مرز میانی است. در دوپهلو یا ایهام ارجحیتی وجود ندارد. هم این است و هم آن - نه این است و نه آن. دوپهلو یعنی این همانی، در عین این نه آنی. آیزنمن در این مقاله مینویسد: "دوپهلو حقیقت را میشکافد و این امکان را میدهد که ببینیم حقیقت چه چیزی را سرکوب کرده است".
معماری دیکانستراکشن به عنوان یک سبک فراگیر و جهانی عمر نسبتاً کوتاهی داشت و از حدود یک دهه فراتر نرفت، ولی بر شیوه طراحی و نوع بازنمایی معنی و تفسیر در حوزه معماری تأثیر شگرف و بنیادینی داشت. این سبک به عنوان پیشزمینه رویکردهای متعاقب آن همچون معماری فولدینگ و معماری پیدایش کیهانی بود. از دیگر معماران شاخص این سبک میتوان از فرانک گهری، زاها حدید و رم کولهاس نام برد.
به طور کلی، نحوه رسیدن به شکل معماری و ویژگیهای این سبک را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
• موضوع، سایت، برنامه فیزیکی و ویژگیهای هر پروژه معماری مورد واکاوی دقیق و موشکافانه قرار میگیرد.
• تناقضات موجود از متن و حاشیه مباحث فوق در هر پروژه بیرون کشیده میشود.
• تناقضات در کالبد معماری به تصویر کشیده میشود.
• اجازه تفسیر و تاویل طرح معماری به بیننده داده میشود.
در حوزه معماری، اشکال و طرحهای مختلف دیکانستراکشن مدت بیش از دو دهه است که در دانشکدههای معماری و خصوصاً در پروژههای دانشجویان معماری در ایران ارائه شده است. چند نمونه از ساختمانها به این سبک در تهران اجرا شده، ولی این که طرح این ساختمانها در پی پاسخ به چه مسائلی بوده، باید مورد کنکاش و تحلیل قرار گیرد.
7- مرکز وکسنر برای هنرها
یکی از اولین و شاخصترین ساختمانهای سبک دیکانستراکشن، مرکز وکسنر برای هنرها (1983-1989) در شهر کلمبوس امریکا است. در مسابقه ای که در سال 1983 برای طراحی این ساختمان صورت گرفت، معماران معروفی از جمله مایکل گریوز، سزار پلی، آرتور اریکسون، بوکنن و پیتر آیزنمن شرکت کردند.
سایت این ساختمان در قسمت ورودی اصلی دانشگاه ایالتی اهایو در سمت شرق دانشگاه قرار دارد. ساختمان آمفیتئاتر در سمت شرق، دانشکده موزیک در سمت غرب و ساختمان یونیون در سمت جنوب سایت واقع است. عملکرد این مرکز، نمایش آثار هنرمندان و دانشجویان دانشگاه در آن است. هر یک از این معماران، ساختمان خود را بین دروازه ورودی به دانشگاه و ساختمانهای موجود در حاشیه سایت قرار دادند. ولی در کمال تعجب، ساختمان طراحی شده توسط آیزنمن به گونهای بود که فضای باریک بین دو ساختمان آمفیتئاتر و دانشکده موزیک را شکافته و در بین آن دو قرار گرفته بود و تعجب بیشتر آن که طرح او به عنوان برنده اول اعلام شد. از آن زمان سبکی در معماری به نام سبک دیکانستراکشن در مجامع بینالمللی معماری مطرح و مورد توجه قرار گرفت.
آیزنمن در تبیین طرح خود عنوان کرد که این نقطه محل ملاقات دو قشر نسبتاً متفاوت است. یکی هنرمندان و دانشجویان دانشگاه که کارهای خود را در این ساختمان ارائه میکنند و دیگری شهروندان و عامه مردم شهر که به دیدن این آثار میآیند. لذا دو کد یا نشانه برای هر یک از این دو قشر انتخاب شد. یکی محورهای شبکه شطرنجی دانشگاه و دیگری محورهای شبکه شطرنجی شهر کلمبوس بود. این دو شبکه نسبت به یکدیگر 12/25 درجه اختلاف زاویه دارند. لذا هر دو شبکه به عنوان نشانههای از هر یک از این دو قشر در محل سایت با یکدیگر تلاقی کردهاند. این دوگانگی در کالبد معماری ساختمان به گونهای نمایش داده شده که هیچ یک بر دیگری ارجحیت ندارد. این دو محور همانند دو تیغه قیچی بین دو ساختمان را شکافته و خود در آن قرار گرفتهاند.
پس از باز کردن و شکافتن فضای بین این دو ساختمان در سایت، آیزنمن متوجه پیهای یک بنای قدیمی شد که مربوط به دانشکده نظامی برد. این بنا در دهه ۵۰ میلادی تخریب شده بود، ولی هنوز بخشی از پیهای آن در زیر خاک در محل سایت مدفون بود. اگرچه این ساختمان دیگر وجود نداشت، ولی آیزنمن با وارسی دقیق سایت متوجه آن شده بود. او این ساختمان را که دیگر در حاشیه قرار گرفته و به تاریخ سپرده شده بود، به عنوان بخشی از متن موجود، که همان سایت پروژه باشد، قرائت کرد و این قرائت را به صورت کالبدی نمایش داد. لذا در طرح آیزنمن، بخشهایی از ساختمان دانشکده نظامی، که شبیه یک قلعه نظامی بود، در قسمت سردر ورودی ساختمان مرکز هنرهای بصری وکسنر بازنمایی و بازسازی شد.
در طرح این مرکز هنری، آیزنمن برخلاف سایرین توجه خود را معطوف آن چیزی نمود که در نگاه اول و قرائت نخست به نظر نمیآمد. او با کنکاشی موشکافانه، دوگانگیها و مسائل و تفسیرهای حاشیه ای را ا عیان و عریان کرد. به چه دلیل؟ به دلیل آن که معماری باید نمود کالبدی ذهنیت و بینش زمان خود (در این مورد دیکانستراکشن) باشد.
8- پارک دو له ويلت
در مسابقه برگزار شده در سال1982- 1983 برای طراحی پارک دو له ويلت ، طرح برنارد چومی در بین 470 شرکتکننده برنده اعلام شد. اجرای پارک بین سالهای 1984- 1987 انجام شد. چومی برای طراحی این پارک، از همفکری ژاک دریدا استفاده کرد. این پارک بزرگترین پارک شهر پاریس است و سالانه حدود 8 میلیون نفر از امکانات آن استفاده میکنند.
سایت پارک قبلاً یک کشتارگاه و بازار عمده فروش گوشت بوده است که به دستور ناپلئون سوم در سال 1867 ساخته شده بود. در سال 1974، کشتارگاه از این محل به مکان دیگر منتقل شده بود. پارک علاوه بر فضای سبز و یک کانال بزرگ آب در کنار آن، شامل موزهها، تئاترها، آلاچیق ها، باغهای موضوعی و سالنهای کنسرت است. برنامه فیزیکی طرح شامل سطح مشخص زیربنا، فضای باز و مسیر سیرکولاسیون بود. چومی به جای آن که این موارد را به عنوان سه موضوع مختلف و مجزا ببیند، هر کدام از آنها را تکهپاره و در سه لایه ی مختلف، بر روی یکدیگر جانمایی کرد. لذا طرح کلی پارک شامل سه لایه ی نقاط، خطوط و سطوح است.
چومی به جای یک ساختمان، 35 ساختمان به صورت آلاچیق بر روی سطح پارک پخش کرد. این آلاچیق ها به صورت نقاطی قرمز رنگ بر روی یک شبکه شطرنجی جانمایی شدهاند. اگر چه آنها همه یکرنگ هستند ولی فرم آنها با یکدیگر متفاوت است. هیچکدام از آنها عملکرد مشخصی ندارند. آلاچیق ها عمدتاً به عنوان تندیس هایی غیرمتعارف و شکیل در میان پارک قرار دارند که میتواند برای جهتیابی در پارک مناسب باشند. اگر چه به مرور زمان تعدادی از آنها به عنوان رستوران، مرکز اطلاعات و دفاتر اداری مورد استفاده قرار گرفتهاند. در طرح آلاچيقها در این پارک، معنای فرم تابع تفسیر بیننده است. مانند آنکه لغت و یا در این جا شکل، در دشتِ معنا پراکنده شود و هر کس بنا بر استنباط خود آن را میچیند. آنچه را میچیند که تعبیر استنباط میکند.
مسیرهای ارتباطی نیز به عنوان خطوط در یک لایه در سرتاسر پارک پراکنده شدهاند و مراکز اصلی و جالب توجه در پارک را به یکدیگر مرتبط میکنند. ولی برخلاف آلاچیق ها، نحوه جانمایی خطوط ارتباطی از هیچ الگوی هندسی خاصی پیروی نمیکنند. طرح سایبانها بر فراز مسیرهای رفتوآمد، به صورت مورب، مواج، انحنادار و زیگزاگگونه است که به نوعی با طرح آلاچیقها شباهت دارد. قسمتهایی از سایبان ها نیز قرمز رنگ هستند.
85 هکتار از 135 هکتار پارک به فضای سبز اختصاص دارد که به صورت سطوح، بخش عمدهای از سطح بارک را پوشانیده اند. فعالیتهای مختلف فرهنگی، ورزشی و هنری مانند اجرای کنسرت، مسابقات ورزشی، نمایش فیلم و البته پیکنیک در این فضاهای سبز انجام میشود.